وقتی تو راه داشتم میرفتم اصلا به این فکر نمیکردم که خانم ......رو خواهم دید یا نخواهم دید.....هیچ حسی نداشتم.....فقط به این فک میکردم که تو این مدت چه گندی زدم به زندگیم....چقدر روحم مریض شده.......اصلا خجالت میکشیدم برم......به خدا از اول مراسم تا آخر مراسم اکثرا سرم پایین بود......
رسیدیم ، یه جا نشستیم.....رفتم مفاتیح بردارم واسه جوشن کبیر....برگشتم تا میخواستم بشینم دیدم یه گلی داره بهم لبخند میزنه... ..هیچی دیگه رفتم با اون گل سلام و علیک کردم و بعدشم گفت بیا اینجا بشین که منم از خدا خواسته رفتم پیشش......
خانم.....: فک نمیکردم ببینمت....
ز : چرا ؟؟ من که همیشه میام 
خانم..... : نه آخه گفتم دیگه شما رفتید بالاها ، اینجا ها نمیاید....
خلاصه یکم با خانم ......جوووون صحبت کردیم......هم خواهرش اومده بود هم محدثه.....کلی با محدثه شوخی کردیم.....
در طول مراسم به این مدتی که گذشت فک کردم....به اشتباهام.......به دو تا مساله بزرگ.......
به مفهموم مناجات حضرت علی......
به اینکه چقدر سالها بیاد و بگذره و زیر خلوارها خاک باشمو کسی به یادم نباشه....
به اینکه تا چشم به هم زدیم شب نوزدهم اومد.....خیلی ها پارسال باهامون بودن.....از کجا معلوم سال دیگه زنده باشم؟؟؟!.....
به اینکه وقتی امشب رزق ها رو تقسیم کنن....چقدر پیش امام زمان شرمنده خواهم شد......
به اینکه پارسال بهتر از امسال بود......
به این که پارسال این موقع تو راه کجا بودم...(مشهد)... ....و سریع یاده مهربونیه یه نفر افتادم...... 
لحظه های زیبایی بود واسه زدودن این چرکابه ها......واسه شستسوی این قلب قسی........
خدا کنه الهی العفو هامو قبول کنه ، همون که خیلی مهربونه....همون که خیییییییلی دوسم داره.........
تشکر واسه اینکه با وجود اینهمه کاره اشتباه بازم دعوتم کردی به این مراسم تا به گذشتم برگردم و یکم بررسی کنم....تو این شکی نیست که اگه تو نمیخواستی به من اجازه نمیدانن از در هیئت وارد بشم چه رسد به این که ساعتها اونجا بشینم و میدونم که اگه دعوتم نکرده بودی الان مثل خیلی ها تو خواب بودم........
بازم جای شکر داره که 8 ساله این دلخوشی رو ازم نگرفتی........
نظرات شما عزیزان:
|